بخوره توسسسسسسرت مرتیکه احمق بی لیاقت!!!
__________
گاهی وقتا فک میکنم با یه دختر ترشیده عقده ای فاصله ای ندارم چندان...
شاید 24 سالگی واسه ترشیدن زود باشه..
ولی واسه رابطه داشتن کلی هم دیر محسوب میشه
وای خدا... چه احساس مزخرفی
من مشکل دارم یا بقیه
گاهی احساس میکنم ناقصم...
یا چ میدونم
کور و کچل و علیلم که...
انقد تنهام
و تو 24 سالگی
باید احساس سوختن و حروم شدن
و به انتها رسیدن بکنم...
تو ریدر میبینم که وبلاگشو بروز کرده
همونجا میخونمش
یه جورایی نوشته که
دیگه خواننده ای نداره وبش
و خودش فقط مونده
و مینویسه که تنها خواننده وبش
یعنی خودش
بیاد و بخوندش....
بعد میخوام بهش بگم که
احمق جون تو هم مث خودمی
وقتی ملت میان طرفت
ناز میکنی
و میرونیشون
و وقتی تنها میشی....
آآآآآآهههه
اصلا از اول واسه همین ازت خوشم اومد که
شبیه بودیم...
حالام از تنهایی بمیر
هرچند میدونم که
حتی اگرم از تنهایی بمیری
نات این ا مانث آو ساندیز
آرزو نخواهی کرد
که یکی مث من همدمت باشه
بی لیاقت!!!!
اینو یادتون میاد؟
ماهان تو آکادمی موسیقی گوگوش!
خیلی اون قسمتو دوست داشتم
هومن بهش گفت نگو اله-اله
اونم گفت اوکی حللهلله
آخرش یه لبخند از سر مسرت زد
و به بکشن پشتش
:))
هویجوری الکی خواستم اینو بنویسم
اتفاقی نگاهم میفته به تاریخ ایجاد وبلاگ تو صفحه مدیریت...
بعد وارد بخش کامنتا میشم و...
تاریخ ایجاد وبلاگ: 2بهمن 89
میبینم آخرین کامنت که مال امروزه: 2بهمن 90
یعنی واقعا یه سال گذشت؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!
و هیچی به هیچی؟!
انگار که بین زمین و آسمون معلق باشی...
یه برزخ طووولااانی ناتمام!
___________
پ.ن. چندین بار تو این مدت خواستم که اینجا رو ببندم. اینجا خواننده زیادی نداشته و اگه داشته هم همون اوایل با کج خلقی هام پروندمشون(جددا از اون دوستان عذرخواهی میکنم که جواب پیامهاشونو ندادم و کامنتاشونو بعضا تایید نکردم!)... اصلش اومدم اینجا که تنها باشم. مدت زیادی رفتم و برنگشتم. و الانم مطمئن نیستم که بخوام ادامه بدم... ولی دیدم که ماهیتا نمیشه تو وبلاگ تنها موند... در هرصورت و با همه این قصه ها تولدت مبارک وبلاگم!