قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

روزگار برعکس!

کار روزگارو میبینی؟!

شرطی شدیم.... شرطی در حد بنز....

وقتی دست و پا میزنی که کسی بهت توجه کنهُ دوستت داشته باشه... وقتی نیاز داری که ببیننت... یه جور لجبازی احمقانه ی آدما با همدیگه...

یه کینه... یه جور عقده... عقده ای که سر همدیگه خالی میکنیم و این چرخه ی مسخره همینطور تکرار میشه... و اینجوری همه آلوده به میکروب «عقده» میشن...

اما اگه یه نفر پیدا بشه که این چرخه ی معیوبو بشکنه.... که اونقدر بزرگو وسیع باشه که آلوده نشه... اونوقت....

اساساْ همه چی برعکسه. همیشه اتفاقی که منتظرشیم یا هیچوقت نمیفته و ما در انتظار همیشگی عمرمونو هدر میدیم یا اینکه وقتی اتفاق میفته که دیگه اون اتفاق آرزومون نیست... دیگه دوستش نداریم... دیگه مشتاقش نیستیم... دیگه برامون خواب و خیال نیست... اصلا شاید دیگه نخوایمش... ازش متنفر شده باشیم شاید...

خب آخه چرا؟! این پارادوکس مسخره یعنی چی؟؟!! وقتی چیزی رو میخوای نیست و وقتی دیگه نمیخوایش... آخه این چه دنیائیه؟!

و من مدتهاس که تو حل و هضم این پارادوکس موندم.... مدتهاست که درگیرشم... مدتهاست...