راس و ریچل بالاخره به هم رسیدن....
با اینکه ته دلم میدونستم عمرا اینطور نشه
ولی نگران بودم همه اش
واقعا این راس مرد شدیدا جذابی بود
اههههه
آخه این چه وضعیه تو این دنیای مسخره...
که چهار نفرم که ازشون خوشت میاد
عمرا اگه دستت بهشون برسه.
خب فک کنم
، 1 12 سال پیش
که هنوز تین ایج بودم
با این تضاد مسخره
روبرو شدم و پذیرفتمش...
خدای من. چه مسخره
بیخیال
خلاصه اش اینکه
مث فیلمای ایرانی سر کار رفتیم
ولی اینجا 10 سیزن سر کار بودیم
باز به مرام ایرانی ها
_____________
* جدا سر اون صحنه فرودگاه که راس به ریچل داشت التماس میکرد گریه ام داشت میگرفت. وای خدای من چقد جذابه این مرد آخه؟!!!! و واقعا نمیدونم چرا اون سر دنیا مردم انقد احمقن که یه همچین نازنینی رو آن-اترکتیو به حساب میارن...
* به سرم زد که امشب که فرندز تموم شد و بارون خوشگل پاییزی هم میاد منم اینجا رو تموم کنم. نمیدونم. باید یه روز یاینکارو بکنم. خصوصا اینکه اینجا تنهام و عمیقا احتیاج دارم که تنها نباشم... ولی... شاید میترسم دوباره برگردم به اون شرایط تاف...
خدای من
عین یه حلقه میمونه
یه مسیر بسته...
به یه مشکل که برمیخوری
به این نتیجه میرسی که واسه حل شدنش باید اونی که دو قدم اونور تره رو اول حل کنی..
بعد وقتی دو قدم میری جلوتر و میرسی به اون مشکله
میفهمی که باید اول اون مشکلی که چهار قدم اون طرف تره رو حل کنی...
بعد همینطور ادامه میدی...
تا میرسی به خونه اول...
و به این نتیجه میرسی که اول باید مشکل اولیه رو ریموو کنی...
ای خدااا