نه اینکه بی تو ممکن نیست
نه اینکه بی تو می میرم
به قدری مسریه حالت
که دارم عشق می گیرم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
چقد خوش آهنگ خوش آرایشه این ترانه
مث که مامان کیکی چیزی درست کرده واسه تولدم.
از صبح هم چهار پنج نفر اس دادن تبریک گفتن...
عجب روز تولد انتی کلایمکتیکی!
البته خودم گفتم نمیخوام کسی رو ببینم ولی...
آدما همیشه همون چیزی رو نمیخوان که میگن.
امروز رئیسم کمی تا قسمتی خیتم کرد.
__________________
من نمیتونم تصمیم بگیرم خدایا...
اصلا انگار هیچوقت بلد نبودم...
و حالا مجبورم یه تصمیم خیلی سخت بگیرم
که مدتها عقب انداختمش...
زندگیم عین یه کلاف سردرگم داغون شده که نمیدونم از کجاش باید شروع کرد به باز کردنش..
در واقع یه جور کچ22 شده...
همه چیز نمیتونه حل بشه تا یه چیزی حل بشه و هیچ چیز نمیتونه حل بشه تا اون یه چیز...
تا اون یه چیز....
رادیو روشنه! برنامه در نکوهش ملت دماغ عمل کرده بود...
فک میکنم که انقد عرب و ترک و مغول حمله کردن و وصلت کردن و زاد و ولد که کلا ژنتیک جماعت ایرانی قاطی پاطی شده و تو چشم ترین نتیجه اش هم این دماغهای قناس
______________
پ.ن. فک میکنم که با همه این تریپ روشنفکری و اینا به عنوان یه زن اگه دماغم مشکل داشت به احتمال زیاد عملش میکردم و اضافاتشو میریختم دور:))
سالها پیش یه روز رفتم یه هتل...
همون شب تصمیم گرفتم که بعد از بدنیا اومدن فرزند دومم خانواده امو ترک کنم.
یک روز صبحانه درست کردم.
یه یادداشت گذاشتم...
ساده اس که بگی متاسفم... ساده اس که بگی افسوسشو میخورم.... ولی حسرت چه معنی ای داره؟! حسرت چه معنی ای میتونه داشته باشه وقتی تو انتخابی نداشتی؟! اون شرایط مرگ بود... من زندگی رو انتخاب کردم.
_____________________
پ.ن. دارم فکر میکنم که شاید منم باید با خانواده ام همین کارو کنم. شاید این شرایط هم یکجور مرگ خاموش باشه. چقد بده که انقد مردة متحرک تو این جامعه زیاده. و زنها چقدر بیشتر محتملند واسه اینجوری مردن...
پ.ن. 2 فیلمو بهش میدم. یه کم عذاب وجدان میگیرم که نکنه با این کار تشویقش کنم به بهم زدن زندگیش... ترک کردن همسرش. ولی فک میکنم که اونم یه جور مرگو داره تجربه میکنه...
امیدوارم تصمیم درستی بگیری دوست عزیز