قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

احساس خلا و گرسنگی ذهنی میکنم...

ورودی ذهنی احتیاج دارم... باید یه چیزی بخونم... ولی احساس میکنم در شرایط فعلی من خوندن بی فایده اس...

احساس بی کاری میکنم... در شرایطی که بقیه دارن عین خر درس میخونن... و من... احساس عقب موندن میکنم....

چه میشه کرد تو این شرایط؟!

تو شرایطی که احساس بی عرضگی و ناتوانی و ناکارآمدی و نفهمیدن تو اعماق وجودم رسوخ کرده؟ حتی تو فهمیدن کتابا...

دلم برای مامانم میسوزه... خواهرم میگه که من اصلا درکش نمیکنم... میگه که اون ا زماها خیلی بدبخت تره...

احساس بی رحم بودن و عذاب وجدان میکنم نسبت بهش...

و همینطور احساس بی جنبگی نسبت به مشیت الهی... احساس عذاب وجدان از اینکه نمی تونم اصطلاحا این امتحانای الهی رو تاب بیارم و همه اش گند میزنم... و این پشیمونی حالمو بدتر میکنه

اما بعضی وقتا از خودم میپرسم که: کدوم امتحان؟؟؟؟!!!! آیا با این قصه ها آدما فقط در صدد توجیه شرایط موجود بر نیومدن؟! آیا ماها اساسا سر کار نیستیم... امتحان چه معنایی میتونه داشته باشه وقتی یه انسان در تمام مدت زندگیش داشته عذاب میکشیده؟! و این عذاب هیچ فایده و فضیلتی براش به همراه نداشته... و هیچ کمالی براش ایجاد نکرده... و باعث شده اون آدم ضعف شخصیتی پیدا کنه... ضعفی که مانع از فهمیدن و کمال و بزرگ شدن اون شده... که اون آدم حتی نمیتونه بفهمه که کجای کارش غلطه... نمیتونه خودشو اصلاح کنه یا شرایطو تغییر بده... گیر افتاده...