قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

واقعا چه فرقی هست بین مسجد و کلیسا و کنشت و ....

و لذت بردم از حال و هوای اون کلیسا... و باز هم به اونجا میرم.. احتمالا...

و شاید گل مریمی هم خواهم برد با خودم... و یا شاید چن تا شمع از دربان دم در خریدم...

خدایا...

من میخوام خودم باشم... خود خودم...

از نقش بازی کردن خسته شدم... از برای بقیه بودن و پاسخ مطلوب دریافت نکردن خسته شدم...

خدایا...

بعضی وقتا یه هو به خودم میام و میبینم دیگه رغبت ندارم تو شرایط سخت دعا کنم... انگار پذیرفتم که سر کارم... انگار پذیرفتم که جوابی قرار نیست بیاد...

و تازه هر باری که دعا میکنم... انگار بدتر میشم... بدتر میشم واقعا؟!

وااااااییییی خدایا...

پس مسیح... چطور به اذن تو شفا میداد؟!

آیا شفا واقعا... آیا معجزه واقعا...

خدایا... از این قفسی که توش زندونی شدم...

نجاتم میدی آیا؟!

آیا دعا فایده ای داره؟!

آیا...

آیا...