قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

همه خوشحالن...

همه دارن تغییر میکنن

همه دارن جلو میرن...

ولی من...

دارم درجا میزنم انگار...

در جای درجا....

صاد کتابی که ترجمه کرده رو ناشر نچاپیده...

آرش یه طرح جدید طراحی کرده...

م.ح یه وبلاگ جدید زده...

همه خوبند...

من میخوام فلسفه بفهمم... چرا نمیفهمم...

خدایا...

چرا هیش کی منو جدی نمیگیره؟!

چرا هیش کی منو دوست نداره...

چرا هر کی که من میپسندمش از من بدش میاد؟!

همه دارن جلو میرن

من درجا میزنم گویا

از قافله پرتم انگار...

خدایا...

چه کنم؟ چه کنیم...

از این درجا زدن تاریخی خسته شدم....

از گذر سالها و ماههای درجا زدن...

خسته ام...