قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

دیروز

دنبال کارم.

این دفه دیگه بطور جدی!

پول میخوام.

دیروز بعد از کلاس فلسفه دیدم یه جا تئاتر داره. رفتم تئاتر. خوش گذشت.

مامان کلی غر زد سرم وقتی برگشتم. که ساعت ۱۰ اومدی خونه. اگه یکی میومد خونمون و میدید این وقت شب تو خونه نیستی...

هنوز تو حال و هوای ۲۰ سال پیشه... و دور و بری هاش هم همینطور... البته اونا فکرشون تو ۳۰ سال پیشه ولی پاش بیفته عملشون اصلا شبیه حرفای مسخره و صدتا یه غازشون نیس... ولی مامان من ساده اس... اونقد که حرفای اونا رو باور کنه... انقدر که قول و عملش یکی باشه... باید یه راهی واسه خلاص شدن از دست گیرهاش پیدا کنم