با وسواس فراوان دوش میگیرم و میرم طرف استخر...
عینک ندارم... نتیجتا خوب نمیبینم...
تو آب نمیشه عینک زد...
البته عینک شنای طبی هم هس که فعلا پولشو ندارم...
متوجه میشم یکی داره بهم لبخند میزنه و میاد طرفم...
چشمامو تنگ میکنم و شناساییش میکنم...
اسمشو یادم نمیاد ولی یادمه همکلاسیم بود یه زمانی تو دبیرستان...
سلام فلانی... تو اینجا چیکار میکنی؟!
لبخنده میزنه و میگه: من اینجا مربیم...
دهنم باز میمونه...
اصلا از این آدما نبود...
میگه فوق دیپلم بهداشتشو که گرفته دیگه نرفته دنبال لیسانس گرفتن...
عوضش شوخی شوخی از سر بیکاری اومده و شنا یاد گرفته و....
خیلی خوش هیکل شده بود...
اینو حتی بدون عینکم میتونستم تشخیص بدم...
خیلی هم فرق کرده بود رفتارش...
کلا اعتماد بنفس پیدا کرده بود...
یه زن هر چی هم که بشه هرچقدر هم که درس بخونه بازم یه زنه...
و احتیاج داره که فک کنه جذاب خوش ظاهر و دوست داشتنیه تا احساس خوبی به خودش داشته
ه باشه..
غم انگیزه نه؟!
چقد این مربیهای شنا و بدنسازی و .... رو اعصابن....
طرف نصف تو سواد نداره...
شایدم ما سر کار بودیم...
اصل کاری اونی بوده که اونا رفتن دنبالش...
واسه زندگی بهتر و اعتماد بنفس بیشتر و خودانگاره ی قوی تر...
شاید بقول خواهرم داریم دور خودمون میچرخیم...