قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

ترجمه

حوصلشو ندارم...

میخوام انصراف بدم اتز ترجمه ی اون کتابه... میدونی چیه؟!

صندلی درست حسابی ندارم...

برام سخته..

همه مفاصلم درد میگیره...

واقعا کار پیرکننده ایه ترجمه ذاتا...

اونم برای من با این وسواس زائدالوصفم...

ای خدا چیکار کنم؟!

حالم از خودم بهم میخوره وقتی عقلم به جایی قد نمیده ناخوداگاه یاد خدا میفتم...

شاید مامان حق داشت...

از اول نباید قبولش میکردم... باید از اول میرفتم دنبال یه کار درست حسابی... عمیقا نمیدونم باید چیکار کنم..

همه حق دارن...

حتی دایی که میگفت هرچی رو که دنبالش بدوی عین ماهی از دستت لیز میحوره

موندم...