نوشتنم نمیاد....
فقط مینویسم که نوشته باشم...
تو این بعدازظهر خسته کننده ی دلگیر...
شاید برم یه سر به وبلاگ آنی دالت.تون بزنم بعدش...
دلم واز شه یه کم...
کاملا احساس خلاء...
فک کنم با آبجی کوچیکه بزنیم بیرون...
میخوام پیشنهاد کار اون آقای لام رو رد کنم...
دوستش ندارم.. نمیدونم چرا...
ر.و اعصابه... یه جور خستگی و گیجی و منگی تو وجودشه که دوستش ندارم...
پاشم برم بیرون...
عادت کردم دیگه به میل باکس خالی و وبلاگ بی کامنت...
و دوستایی که سراغی ازم نمیگیرن...
شاید واسشون تموم شدم...
و اونا هم واسه من....