قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

دیروز پریروز دوستم اس ام اس زده بود واسه لیله الرغائب....

در جوابش نوشتم:

sorry! but i dont beleive in fairy tales anymore

تصمیم نداشتم اینو واسش سند کنم. نمیدونم چی شده بود که واسش فرستاده شده بود. جواب داده بود که فلانی خوبی؟! چی میگی

براش نوشتم که اشتباه شده و نمیخواستم اینو واسش بفرستم. و اینکه همچین هم بیراه نگفتم و لیله الرغائب سند درست حسابی نداره و اینکه اون عبارت متاثر از دیالوگهای فیلم "فایندینگ نور لند"ه و اینکه اگه خدایی هم هس مدتهاس دارم فک میکنم با اونی که ما فک میکنیم و واسمون تعریف کردن متفاوته...

جواب نداد. اس زدم که فلانی ناراحت که نشدی؟!

-هان؟! نه! هیچی! همیدم اشتباهی فرستادی...

روضه ی بیخود خونده بودم...

چرا وقتی میخوایم فهمیده بشیم همه بی توجه یا خنگ مادرزاد میشن و در عوض وقتی میخوایم یه چیزی روکسی نفهمه یا واسه خودمون بمونه همه ازش سر در میارن؟!