قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

میگه: هزار تومن داد. من یه خامه بهش دادم با یه عالمه پول خرد. فک کنم در همون حد هزار تومن بهش پول خرد دادم.

بس که هل شده بودم

_______

پ.ن. چقد دلم واسه هل شدنهای اینجوری تنگ شده. تو این دوره زمونه تقریبا نایابه! یعنی آدما دیگه از عاشق کسی شدن... از حضور اون آدم هل نمیشن. چون میدونن همه چی تکرارپذیره. دیگه تازگی نداره گویا.