قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

it was death... I chose life

سالها پیش یه روز رفتم یه هتل...

همون شب تصمیم گرفتم که بعد از بدنیا اومدن فرزند دومم خانواده امو ترک کنم.

یک روز صبحانه درست کردم. 

یه یادداشت گذاشتم...

ساده اس که بگی متاسفم... ساده اس که بگی افسوسشو میخورم.... ولی حسرت چه معنی ای داره؟! حسرت چه معنی ای میتونه داشته باشه وقتی تو انتخابی نداشتی؟! اون شرایط مرگ بود... من زندگی رو انتخاب کردم.

_____________________

پ.ن. دارم فکر میکنم که شاید منم باید با خانواده ام همین کارو کنم. شاید این شرایط هم یکجور مرگ خاموش باشه. چقد بده که انقد مردة متحرک تو این جامعه زیاده. و زنها چقدر بیشتر محتملند واسه اینجوری مردن...

پ.ن. 2 فیلمو بهش میدم. یه کم عذاب وجدان میگیرم که نکنه با این کار تشویقش کنم به بهم زدن زندگیش... ترک کردن همسرش. ولی فک میکنم که اونم یه جور مرگو داره تجربه میکنه...

امیدوارم تصمیم درستی بگیری دوست عزیز