قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

روز تولد

مث که مامان کیکی چیزی درست کرده واسه تولدم.

از صبح هم چهار پنج نفر اس دادن تبریک گفتن...

عجب روز تولد انتی کلایمکتیکی!

البته خودم گفتم نمیخوام کسی رو ببینم ولی...

آدما همیشه همون چیزی رو نمیخوان که میگن.

امروز رئیسم کمی تا قسمتی خیتم کرد.

__________________

من نمیتونم تصمیم بگیرم خدایا...

اصلا انگار هیچوقت بلد نبودم...

و حالا مجبورم یه تصمیم خیلی سخت بگیرم

که مدتها عقب انداختمش...

زندگیم عین یه کلاف سردرگم داغون شده که نمیدونم از کجاش باید شروع کرد به باز کردنش..

در واقع یه جور کچ22 شده...

همه چیز نمیتونه حل بشه تا یه چیزی حل بشه و هیچ چیز نمیتونه حل بشه تا اون یه چیز...

تا اون یه چیز....