قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

ضیافت

جمع شده بودیم دور هم 

با دوستای دبیرستان  

حال و روزم شبیه مرده هایی بود که ۱ روز بهشون مرخصی دادن و از قبر اومدن بیرون... 

یا مثل یه زندانی که اومده باشه مرخصی...

احساس کردم بعد مدتها شدم همون آدم همیشگی 

آرامشی که فقط تو جمع دوستای اون شکلی پیدا کرد 

یه راحتی خاص 

بعد فکر میکنم که.. 

کاش نیومده بودم...چون ممکنه دوباره دلم واسشون تنگ شه... 

و اونوقت...  

ــــــــــــــــــــــــــ 

-تنهایی خلق و خوی آدما رو عوض میکنه... یخشون میکنه... منی که تو دوره دبیرستان روزی ۱ ساعت با تلفن حرف میزدم حالا باید خودمو بکشم که جواب پیامک ملتو بدم...  

ـ دلم دوست خواست 

ـ مامان وقتی اومدم خونه از دماغم در آورد همشو!!!!