قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

شاید وقتی دیگر!

دارم یواش یواش به این نتیجه میرسم که شاید بهتر باشه از اینجا برم...

یعنی  به نظرم نوشتن تو اینجا کار مسخره ایه...

شاید اولا به یه همچین چیزی نیاز داشتم...

یعنی به تنهایی و خلوت...

ولی حالا احساس میکنم که احتیاج دارم برگردم...

یا نه! اصلا کلا وبلاگ نوشتنو بیخیال شم...

چیزی که من از نوشتن تو اینجا دنبالش بودم بیشتر شبیه یه دفتر خاطراته..

گاهی به سرم میزنه کل پستهای اینجا رو ثبت موقت کنم که بیشتر شبیه دفتر خاطرات شه! احمقانه اس! میدونم...

وبلاگ که مینویسی یعنی میخوای در کنار بقیه باشی...

با آدمهای دیگه ارتباط برقرار کنی...

ولی من میخواستم تو جمع بقیه باشم ولی باهاشون نباشم...

مثل تو دنیای واقعی که همین اتفاق برام افتاده...

شایدم کل قضیه یه لجبازی احمقانه و بچه گانه بی منطق و بی نتیجه بود با دنیایی که منو آدم حساب نکرد...

منو تو خودش نپذیرفت...

چه تو واقعیت...

چه از نوع مجازیش...

راستی من چرا اینطوریم؟!

چرا کلا دنیاها منو پس میزنن؟!

جددی چرا؟!

شاید سرنوشت من تنهائیه!

شایدم تقصیر خودمه که کلا تا تقی به توقی میخوره میچپم تو سوراخ تنهایی خودم...




نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد