مدتها خیلی غمگین بودم که اینطوری باهام برخورد کردن...
ینی حتی یه دفه هم بهم نگفتن نرو...
نه حتی کامنت درست حسابی گذاشتن واسه پست خداحافظی وبلاگ قبلیم...
نهایت خیت شدن بود...
اونم واسه منی که انقد واسه م مهمه بقیه دوستم داشته باشن و بهم توجه کنن...
به خاطر همون کمبود محبت لعنتی...
که فک نکنم با شوهر کردنم حتی جبران بشه...
ولی حالا...
که سر زدم به وبلاگ دو سه تاشون...
انگار دیگه دلم نمیخواد چیزی بگم...
انگار هیچ حرفی واسه گفتن نمونده...
انگار کلا از اول چیزی اون وسط نبوده...
یه دوست داشتم که میگفت:
تو فصلی با آدما دوست میشی...
بعد از اینکه تاریخ مصرف یکی واست تموم میشه...
ازش کنده میشی...
شاید اینجام صدق میکنه...
شایدم فقط به وضع موجود عادت کردم...
شاید خودمم عکس العمل اونا رو نشون میدادم اگه یکی اینطوری از دیدنم و رابطه برقرار کردن باهام امتناع میکرد...
و بطرز احمقانه و تابلویی میپیچوندم...
چی بگم؟!
خب نمیخواستم ببینمشون...
دلایل خودمو داشتم...
و اون ترس و ضعف اعتماد بنفس همیشگی رو...
یاد اون روز خواستگاری افتادم...
که داشتم خفه میشدم از زل زدن اونا بهم...
دوست ندارم...
دوست ندارم خب!!!!۰
میپرسم: تو به خدا اعتقاد داری...
میگه: آره...
ـ چرا؟!
ـ چون حسش میکنم....
ـــــــــ
تکلیف منی که حسش نکردم چیه؟!
یا شاید محسوساتمو فراموش میکنم زود؟!
خدا اگه میشنوی... تو که توقع نداری من به چیزی که حس نکردم بشارت جاوید بدم بقول لیوپلد؟؟!!!
نمیشه وجود خدا رو با دلایل عقلی ثابت کرد آخه...از فار از آی نو... پس اون سلولهای خاکستری که کلا بی مصرفن در این حوزه...
توقع زیادیه؟!
میگه مارکس یا (فوئرباخ؟!) سیستم کرکه گور رو قبول داشتن...
منتهی برعکسشو...
ینی از بالا به پایین نه... از پایین به بالا...
ینی عوض اینکه خدا ماها رو خلق کرده باشه
ما به دلایلی مفهوم خدا رو خلقیدیم واس خودمون...
و حالا میگیم نه بابا... اون ما رو خلق کرده اصلا...
دارم کفر میگم فک کنم...
ولی به قول لام.... همه اینا مدله...
مدلهایی واسه توصیف این دنیا....
و مث هر مدال دیگه ای خطا داره احتمالا...
پس ایمانو کجای اینا میشه جا داد؟؟!!!
همیشه دوست داشتم یه همچین کاری داشته باشم... ترو سنس آو د ورد...
عمیقا دلم میخواد اون کار نصیبم بشه...
نمیدونم از کی باید خواهش کنم...
ولی عمیقا خواهش میکنم....
میگفت خانومه تو اتوبوس خفتش کرده بوده....
از سر لطف و دلسوزی شرو کرده بود اطلاعات زن ا.شویی دادن...
چرا دارم اینو اینجا مینویسم؟!
کسی که نمیاد اینا رو بخونه..
پس به درد کس دیگه ای هم نمیخوره....
گور بابای اون خانومه و (ل) و سردی و گرمی...
که چی مثلا...
باید بریم...
فقط باید از این مدهائوس بزرگ فرار کنیم...
باید...