باید تصمیم بگیرم...
هر چه سریع تر...
که کنکور ارشد رو همین رشته خودم شرکت کنم
یا برم دنبال اون چیزی که دوست دارم...
خیلی حس بدیه...
کلا من همیشه احساس ناامنی و ضعف اعتماد بنفس میکنم... احساس بی پشتوانگی...
و تغییر رشته احتیاج به پشتوانه روحی روانی و مالی و همینطور اعتماد به نفس بالا داره...
که من هیچ کدومو ندارم...
جدی موندم مث خر تو گل...
من اشتباه کردم سر انتخاب رشته کارشناسی...
من واسه این رشته ساخته نشدم...
یعنی نمیتونم توش شاخص باشم...
و جاهای دیگه میتونستم خیلی شاخص باشم...
البته اون رشته هایی هم که میتونستم شاخص باشم توشون... تو ایران باهاشون فقط میشه منشی شد... یا چه میدونم از این کارای سطح پایین... مگه اینکه
بزاری بری...
و مطمئن نیستم بتونم از ایران خارج بشم...
واسه ادامه دادنشون تو دکترا...
آخه این کشورای جهان اول بوگندو...
نخبه های کشورای جهان سوم رو فقط واسه حمالی تو رشته های مهندسی میخوان...
که نخبه های خودشونو بفرستن علوم انسانی... که جامعه شونو اداره کنن...
شاید بشه...
ولی کلی جستجو و دست و پا و عرضه و دوندگی و جسارت و شجاعت میخواد...
که من ندارم...
شاید باید همین رشته خودمو ادامه بدم...
میگن ادامه دادن یه اشتباه خودش یه اشتباه جدیده...
ولی آخه...
شاید همیشه اینطور نباشه..
وقتی که تو بخش اعظم و سخت یه راه نه چندان درستو اومدی...
شاید حرکت جالبی نباشه که ولش کنی...
و برگردی سر خونه اول و از نو یه راه تازه رو شرو کنی...
اونم در شرایطی که کلی از عمرتو تو اون راه اولی خرج کردی...
نمیدونم به قرآن...
برزخ عجیبیه...
واقعا شرایط بدیه...
خصوصا اینکه اصلا نمیدونم چی میخوام...
یعنی دید درستی نسبت به رشته هایی که دوست دارم و شرایطشون ندارم...
مشکل اینه که همیشه دیر به فکر میافتم...
اساسا مشکل من همینه که همیشه حواسم پرت چیزای بیخود میشه... سرگرم حواشی میشم و ماجرای اصلی زندگیمو فراموش میکنم...
و وقتی به فکر میافتم که...
خیلی دیره...
______________
تو لیسنینگهای 6min english یکی هس که راجع به این ماجراس که یه مجله(اگه اشتباه نکنم) از خواننده هاش میخواد قصه زندگیشونو تو شش کلمه بنویسن و براشون بفرستن...
خیلی ایده جالبیه...
جمله بالا یکی از اونا بود...
این یکی رو:
found true love married someone else
یا این:...
any chance i could start again...
در عین خنده دار بودن ولی قصه خیلیهاس... یکیش من... دو تا سوال این وسط پیش میاد: یا اینکه چرا یه بار زندگی میکنیم، یعنی چرا نمیتونیم بیشتر از این مثلا دو سه دفعه زندگی کنیم و دیگری میتونه این باشه که اصلا چرا انقدر حسرت میخوریم ماها؟! جددا کاش میشد چند دفعه زندگی کرد... الان من خودم اگه به 10 سال، 6 سال، 5 سال، اصلا 1 سال پیش برگردم یه جور دیگه زندگی میکنم... این انصاف نیس.... بیخیال...
یا این یکی
too young... too naive... too old
_________________________
پ.ن.1 داشتم فک میکردم که قصه من چطوری ممکنه بشه تو 6 کلمه.. بعد یاد این شعر ضرب المثل افتادم:
خشت اول چون نهد معمار کج...
پ.ن.2 داغونم... کلا!!!
خواب دیدم ریش در آوردم...
یعنی موهای زائد صورتم کلی زیاد شده بود و دو تا دایره کوچیک رسما ریش شده بود...
ترسیدم...
تعبیرش چیه جدا؟!
امشب ۹۰ شروع میشه...
کللللی شدیدا ذوق زده ام
:))))
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ-
خدا فردوسی پور رو از مملکت ما نگیره جددا!