سالها پیش یه روز رفتم یه هتل...
همون شب تصمیم گرفتم که بعد از بدنیا اومدن فرزند دومم خانواده امو ترک کنم.
یک روز صبحانه درست کردم.
یه یادداشت گذاشتم...
ساده اس که بگی متاسفم... ساده اس که بگی افسوسشو میخورم.... ولی حسرت چه معنی ای داره؟! حسرت چه معنی ای میتونه داشته باشه وقتی تو انتخابی نداشتی؟! اون شرایط مرگ بود... من زندگی رو انتخاب کردم.
_____________________
پ.ن. دارم فکر میکنم که شاید منم باید با خانواده ام همین کارو کنم. شاید این شرایط هم یکجور مرگ خاموش باشه. چقد بده که انقد مردة متحرک تو این جامعه زیاده. و زنها چقدر بیشتر محتملند واسه اینجوری مردن...
پ.ن. 2 فیلمو بهش میدم. یه کم عذاب وجدان میگیرم که نکنه با این کار تشویقش کنم به بهم زدن زندگیش... ترک کردن همسرش. ولی فک میکنم که اونم یه جور مرگو داره تجربه میکنه...
امیدوارم تصمیم درستی بگیری دوست عزیز
بعضی وقتا وقتی راجع به عاطفه و احساس حرف میزنن تصویر یه گاوی در حال جویدن یونجه میاد تو ذهنم که یه گل خوشبو گرفتن جلوش میگن بو کن
ــــــــــــــــ
فرناز میگفت تنهایی آدمو بی همه چیز میکنه
خدایا چطور بعضیا میتونن تو این هوای افتضاح آلودة گرم دم کرده ی تهران سیگار بکشن؟؟!!
اونم پشت ترافیک!!!
_______________
تهران دیگه واقعا جای زندگی نیس. واقعا!!!
دقیقا باید به چی لوک بک کنم؟!
بنظرم هیج کار مفیدی تو زندکیم نکردم.
همه اش نگاهم به یه آینده ی موهوم بوده که هیچ وقت نرسید.
فردا تولدمه.
خوشحال نیستم...
و نمیخوام کسی رو ببینم...
میگه: هزار تومن داد. من یه خامه بهش دادم با یه عالمه پول خرد. فک کنم در همون حد هزار تومن بهش پول خرد دادم.
بس که هل شده بودم
_______
پ.ن. چقد دلم واسه هل شدنهای اینجوری تنگ شده. تو این دوره زمونه تقریبا نایابه! یعنی آدما دیگه از عاشق کسی شدن... از حضور اون آدم هل نمیشن. چون میدونن همه چی تکرارپذیره. دیگه تازگی نداره گویا.