قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

قرار ملاقات با آینه!

روایت یک زندگی در بدون سانسورترین حالت ممکن

go fuck yourself...

أههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه 

لعععنتتتت 

کلا لعنت هب این زندگی 

که توش به هر کسی که جذب میشی... 

کاشف به عمل میاد که 

از امثال تو متنفره... 

و بر عکس... 

(خب من الان چی کار کنم که کسایی که من ازشون خوشم میاد ازم بدشون میاد؟؟!!!)

آخه احمققققق... 

واقعا منظورمو نمیفهمی 

یا خودتو زدی به نفهمی؟! 

دارم بهت رو میدم... 

دارم باهات... 

دارم باهات...

میگمو میخندم... 

چرا نمیفهمی؟! 

شایدم داری خودتو میزنی به اون راه... 

اصلا بامزه نیست... 

آخرین فرصتیه که میتونم بهت بدم... 

اگه واقعا راجع بهت درست فک کردم... 

دست به کار شو 

تا پشیمون نشدم... 

که اگه پشیمون بشم... 

دیگه راه برگشتی نیست... 

قسم میخورم... 

پس بازی در نیار!!!!

اشتها...

خب مث که هیچ کس اینجا منتظرم نبوده و نیس 

مث که کلا هیچ کس تو این دنیا منتظرم نیس 

به درک... 

دلم میخواد وانمود کنم که برام مهم نیس 

ولی هس... 

خدایا.... 

اینجا رم میبندم... 

درحالیکه... 

از زور غصه و استرس 

اشتهامو از دست دادم... 

کسی که منو از نزدیک بشناسه میفهمه این یعنی چی...  

اولین و آخرین باری که قبل از این شده اشتهامو از دست بدم 

وقتی بود که 

تو روزای اول دانشگاه 

عاشق اون شده بودم...  

اون موقع که چشمای آبیش 

و سادگیش 

تا اعماق وجودم نفوذ کرد...  

و از کلاه مشکی لبه دار احمقانه اش 

خوشم اومد... 

طوری که انگار... 

خاص اون بود... 

و این یعنی خاص من بود...

و حس کردم که... 

میتونه تمام افکارمو بخونه... 

همون موقع که دهنم تلخ شد از زور عشقش...

و حالا برا دومین بار تو زندگی بزرگسالیم... 

اشتها ندارم... 

چی قراره بشه؟ 

نمیدونم....  

در شرایطی که 

دارم از زور بلاتکلیفی دیوانه میشم... 

اینجا رو میبندم... 

میبندم؟ 

نمیدونم

the last one

راس و ریچل بالاخره به هم رسیدن....   

با اینکه ته دلم میدونستم عمرا اینطور نشه 

ولی نگران بودم همه اش  

واقعا این راس مرد شدیدا جذابی بود 

اههههه 

 آخه این چه وضعیه تو این دنیای مسخره...  

که چهار نفرم که ازشون خوشت  میاد  

عمرا اگه دستت بهشون برسه.   

خب فک کنم  

، 1 12 سال پیش 

که هنوز تین ایج بودم  

با این تضاد مسخره   

روبرو شدم و پذیرفتمش...

خدای من. چه مسخره 

بیخیال 

خلاصه اش اینکه 

مث فیلمای ایرانی سر کار رفتیم 

ولی اینجا 10 سیزن سر کار بودیم 

باز به مرام ایرانی ها  

_____________ 

* جدا سر اون صحنه فرودگاه که راس به ریچل داشت التماس میکرد گریه ام داشت میگرفت. وای خدای من چقد جذابه این مرد آخه؟!!!! و واقعا نمیدونم چرا اون سر دنیا مردم انقد احمقن که یه همچین نازنینی رو آن-اترکتیو به حساب میارن...

* به سرم زد که امشب که فرندز تموم شد و بارون خوشگل پاییزی هم میاد منم اینجا رو تموم کنم. نمیدونم. باید یه روز یاینکارو بکنم. خصوصا اینکه اینجا تنهام و عمیقا احتیاج دارم که تنها نباشم... ولی... شاید میترسم دوباره برگردم به اون شرایط تاف... 

خدای من

catch-22

عین یه حلقه میمونه

یه مسیر بسته...

به یه مشکل که برمیخوری

به این نتیجه میرسی که واسه حل شدنش باید اونی که دو قدم اونور تره رو اول حل کنی..

بعد وقتی دو قدم میری جلوتر و میرسی به اون مشکله

میفهمی که باید اول اون مشکلی که چهار قدم اون طرف تره رو حل کنی...

بعد همینطور ادامه میدی...

تا میرسی به خونه اول...

و به این نتیجه میرسی که اول باید مشکل اولیه رو ریموو کنی...

ای خدااا