-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 11:50
خدایا... شفا فقط از جانب توئه! برای تو مینویسم که همیشه هستی. که همواره میشنوی. که ازم پول و حق ویزیت نمیخوای که همواره حوصله ام رو داری. شهادت میدم که فقط تویی شفادهنده... شهادت میدم که اگه تو نخوای هیچ اتفاقی نمیفته... شهادت میدم که فقط تو قادری... کمکم کن... من توکلم و امیدم به توئه... منو به غیر خودت واگذار نکن...
-
مثنوی
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 17:27
نمی دونم دقیقا باید چی کار کنم... اینو میدونم که نباید بعد از فارغ التحصیل شدن ساعتای زیادی رو تو خونه بمونم... دوست دارم برم سر کار! مسخره اس نه؟! آدم وقتی سرش شلوغه هزار تا کار دوست داره انجام بده و واسه خودش هزارجور برنامه میریزه که وقتی بیکار شد انجامشون بده ولی به محض اینکه سرش خلوت میشه همشونو یادش میره.... الان...
-
کمر درد
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 19:29
کمرم درد میکنه! جالبه نه؟! هر وقتم که عصبی میشم بدتر میشه... انگار یجورایی عصبیه... خسته ام! خیلی زیاد.... یه استراحت نیاز دارم...
-
کاش می دیدم چیست؟!
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 18:41
نمیدونم چی باید بگم؟! آخه انقد شکنجه واسه ی چی؟! من که نه کاری به کسی دارم نه اذیت و آزاری دارم.. صدا و سیما.... مامان... پسرعمه... عمه... همکلاسی.... چرا انقدر رو اعصاب من قدم میزنید؟! من که تسلیم شدم... من که حتی صدامم در نمیاد... چرا دست از سر من برنمیدارید؟؟؟؟!!!!!!!
-
دفاع کردم از خودم؟!
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 19:21
امروز روز دفاع از پروژه کارشناسیم بود.... خوب نبود.... شاید به خاطر اینکه من همیشه تو اینجور کارا دارم از عزت نفش شکننده ام دفاع میکنم... که یه چیزی پیدا کنم که به خاطرش احساس با ارزش بودن کنم... احساس برنده بودن... ولی... برعکس همه اش میبازم... همه اش بر عکس میشه... خدایا.... یادته اون سال اول دانشگاه... چقد دل شکسته...
-
انگار هیچکی یاد ما نیست...
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 14:32
دیروز کامنت گذاشتم واسه یکی از دوستای وبلاگ قبلیم.... جوابمو نداد.... چرا هیچکی منو دوست نداره؟؟؟!!!! جالب اینجاس که خودمم یکی شبیه خودمو نمیتونم دوست داشته باشم... مسخره اس نه؟!
-
آخه چرا؟!
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 20:53
خدایا! خسته شدم... امروز خیلی گریه کردم... خیلی... نمیدونم حرفایی که زدم به حق بود یا نه.. اصلا نمیدونم واسه چیزایی که گفتم باید ازت عذرخواهی کنم یا نیازی نیست... دارم له میشم... خسته شدم... خسته... احساس میکنم تو یه دور باطل مسخره ام... همه اش ناامیدی و وقتی به اوج ناامیدی میرسم... یهو یه کورسوی امید... یه گول زنک از...
-
بچه که بودم....
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 13:15
بچه که بودم همه چی فرق داشت... بچه که بودم ناسازگار و سرکش بودم... بچه که بودم جوشی بودم... ولی حالا... حالا تسلیم تسلیمم... حالا با همه خوب و مودبانه برخورد میکنم... حالا دیگه از تک و تا افتادم... عین یه برّه!
-
خب که چی؟!
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 21:21
برا چی دارم مینویسم هان؟؟؟؟!!!! اومدم اینجا که با خودم تنها باشم... ولی اصلا انگار این تنهایی برام معنا نداره... انگار "خود"ی وجود نداره که باهاش تنها باشم... عین یه تیکه یخ که تا تو دستت میگیریش آب میشه... واسه همینه که آویزونم... محتاج بقیه... محتاج ارتباط... وقتی از بچگی با پتک تو کله ات فرو کرده باشن که...
-
احمقانه است. .. نه؟!
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 21:09
اومدم اینجا تو دارغوزآباد پشت کوه وبلاگ زدم... ب کسی آدرس ندادم... حتی کامنت دونی رو هم بستم... ولی هی تند تند میام اینجا رو چک میکنم... چرا؟! کسی که قرار نیس بیاد... از تمنای توجه و دریافت نکردنش خسته شده بودم که اومدم اینجا... ولی انگار... اساسا یه چیزی رو خوب فهمیدم... فرار کردن اساسا بی فایده اس....
-
روزگار برعکس!
چهارشنبه 6 بهمنماه سال 1389 23:11
کار روزگارو میبینی؟! شرطی شدیم.... شرطی در حد بنز.... وقتی دست و پا میزنی که کسی بهت توجه کنهُ دوستت داشته باشه... وقتی نیاز داری که ببیننت... یه جور لجبازی احمقانه ی آدما با همدیگه... یه کینه... یه جور عقده... عقده ای که سر همدیگه خالی میکنیم و این چرخه ی مسخره همینطور تکرار میشه... و اینجوری همه آلوده به میکروب...
-
رؤیای عزیز!
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 13:12
ستاره اسم واقعیم نیست. ستاره اسمیه که همیشه تو رویاها و خیالبافیهای دخترونه ام داشتم... از زمانی که خیلی بچه بودم... ستاره آدمیه که همیشه دوست داشتم باشم و هیچوقت نبودم... ستاره یه دختر جذاب و زیبا و خوش اندام و ثروتمنده! ستاره پرجنب و جوشه و آروم و قرار نداره... ستاره پرکار و موفقه... ستاره دست نیافتنیه... ستاره کسیه...
-
سلام
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 13:03
قبل نوشت: میگن سلام سلامتس میاره... پس سلام! حقیقت اینه که نمیدونم اصلاً کسی میاد اینجا رو ببینه که جواب سلاممو بده یا نه... ولی در هر صورت سلام ــــــــــــــــــــــــــــــ خدایا! چه میشه کرد وقتی که همه چیز دست به دست هم میده تا گند بخوره به زندگی تو؟! چه میشه گفت؟! آیا من آدم بدبختیم؟! خواهرم میگه بدشانسم. یه بار...