ستاره اسم واقعیم نیست. ستاره اسمیه که همیشه تو رویاها و خیالبافیهای دخترونه ام داشتم... از زمانی که خیلی بچه بودم... ستاره آدمیه که همیشه دوست داشتم باشم و هیچوقت نبودم... ستاره یه دختر جذاب و زیبا و خوش اندام و ثروتمنده! ستاره پرجنب و جوشه و آروم و قرار نداره... ستاره پرکار و موفقه...
ستاره دست نیافتنیه...
ستاره کسیه که من هیچ وقت نبودم و همیشه آرزو داشتم که باشم...
ستاره رویاییه که اصلا شبیه واقعیت نیست...
شاید کار درستی نباشه که هرجای زندگی رو که دوست ندارم چشمامو میبندم و میرم تو خواب و خیال... ولی این یه عادت کهنه است و ترکش سخت!
راستی واقعا اگه رویا نبود این واقعیت تلخو چه جوری میتونستم تحمل کنم؟!
اگه رویا نبود الان کجا و تو چه وضعیتی بودم...
ممنونم رویا! ممنون
قبل نوشت: میگن سلام سلامتس میاره... پس سلام! حقیقت اینه که نمیدونم اصلاً کسی میاد اینجا رو ببینه که جواب سلاممو بده یا نه... ولی در هر صورت سلام
ــــــــــــــــــــــــــــــ
خدایا!
چه میشه کرد وقتی که همه چیز دست به دست هم میده تا گند بخوره به زندگی تو؟! چه میشه گفت؟!
آیا من آدم بدبختیم؟! خواهرم میگه بدشانسم. یه بار یکی از همکلاسیامم اینو گفت وقتی که دقیقا همون قسمتی که من از جزوه نخونده بودم تو امتحان اومده بود. نمیدونم چی بگم؟!
خیلیا میگن که آدم عجیبی هستم... بعضیا میگن آدم چسپ و سیریشی هستم ولی اینطور نیست واقعا اینطوری نیست... هر کسی یه چیزی میگه... مشکل اینه که این قضاوت به طرز احمقانه و کودکانه ای برام مهمه و به همین دلیل بیش از حد به آدما باج میدم و بهشون محترم میدارمشون... خصوصا راجه به جنس مخالف... راستی واقعا چرا آدما وقتی یکی بهشون احترام میزاره و آدم حسابشون میکنه خیالات برشون میداره؟!هیچ وقت نتونستم رابطه ی درستی با مرد جماعت داشته باشم.. هیچوقت... راستی چرا؟! اصلا مگه رابطم با خانوما خیلی چیز بهتریه؟!
کنار هر زنی که میشینم میتونم حرفی برای زدن باهاش پیدا کنم. حتی کسانی که اصلا شبیه من نیستن. البته پیش میاد که موفق نشم اما خیلی کم... ولی آیا این یعنی رابطه ی درست؟! اینکه تو در این حد سیال باشی که تو هر ظرفی بتونی جا بگیری... اینکه تو نتونی بپذیری که کسی دوستت نداشته باشه و تاییدت نکنه و انقدر ادا اطوار بریزی و باج بدی به طرف، انقد خودتو انکار کنی که.... اصلا آیا چیزی اون وسط تو وجودم هست... هویتی وجود داره که بخوام انکارش کنم؟!
اصلا یه سوالی که خیلی وقتا وقتی که اوضام خراب میشه بهش فکر میکنم: آیا من شخصیت دارم؟! منظورم هویته! اونجور که آدم راجه به خودش فکر میکنه. اونجور که خودتو میبینی، گاهی وقتا فک میکنم فاقد یه همچین قوه ای هستم. یجورایی انگار ادراکم از خودم عاریته، دهن بینم... چشمم به دهن بقیه است تا طبق نظر اونا راجه به خودم قضاوت کنم... بعضی وقتا فک میکنم ساده و احمقم... میدونم که خیلیای دیگه هم همین فکرو راجه به من میکنن....
چی بگم واقعا؟! چی بگم آخه.
گاهی وقتا عذاب وجدان میگیرم! از خودم بدم میاد و احساس میکنم خیلی بی رحمم که با اطرافیانم اینجور برخورد میکنم... تقصیر اونا نیست... همه ی ما گرفتار بازی سرنوشتیم.. گرفتار یه دست مقتدر که آدما رو تو باتلاق زندگیاشون گرفتار کرده و بازیشون میده! و بعضی وقتا تا میخوان ناامید شن یه اتفاق خوب، یه اقبال کوچیک از راه میرسه و هولشون میده به سمت جلو و به ادامه دادن امیدوارشون میکنه و بعد... طولی نمیکشه که دوباره همون آش میشه و همون کاسه!
آیا واقعا خدا وجود داره؟! آیا این جهان راستی راستی روی حساب کتاب و نظم ساخته شده؟! آیا خدا تو اتفاقای این جهان دخالت میکنه؟! آیا ممکن نیست که همه ی اینا افسانه هایی باشن که انقدر از بچگی برامون با ضرث قاطع و صدا و چشمای مطمئن تکرارشون کردن که ما در این حد سفت و سخت و بدون اثبات و چون و چرا باورشون کردیم؟! آیا واقعا عامل بدبختی ما جهان سومی ها دینه؟! آیا مارکس درست نگفته که دین...
میخوام اینجا بنویسم برای درد و دل! درد و دل یه موجود مونث که احساس بدبختی و بدشانسی میکنه. هم نسبت به خلقتی که نصیبم شده.. هم نسبت به محیط و خانواده ای که توش بدنیا اومدم و بزرک شدم و شاید بدتر از همه کشوری که توش بدنیا اومدم. یه جورایی شاید بقیه ی بدشانسیام از این آخری سررشته میگیره! ایران!! نقطه تقاطع کل درد و مرضها و بدبختیای عالم!
درد و دلای آدمی که تو وحشتناک ترین لحظه های زندگیش تنها چیزی که به ذهنش میرسه سر بلند کردن به طرف آسمون و یه چرای کشدار و سوزناک گفتنه!!! آخخخخخخخخ خدااااااا آخه چراااااااااااا؟؟؟!!!
اینجا غر میزنم... شاید کمی آرومم کنه!
وقتی که به جایی میرسه که حرف زدن با بقیه فایده ای نداره... پس باید پناه ببری به خلوت خودت... به آینه! چاره ی دیگه ای هست آیا؟!